الیسا جونالیسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
درسا جوندرسا جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

الیسا پرنسس کوچولوی ما

واکسن 6 ماهگی

عزیز دلم واکسن 6 ماهگیتو با 5 روز تاخیر یعنی در تاریخ 27 تیر زدیم  الهی فدای اون اشکای نازت بشم که بعد از زدن واکسن مثل بارون از چشمای خوشگلت سرازیر شدن.گلم برخلاف 2 واکسن  قبلی که زیاد گریه نکردی برای این واکسن کلی جیغ زدی و گریه کردی.بطوری که اشک منو هم درآوردی ،ولی خوب باید دردو برای واکسن ها تحمل کنی چون برای سلامتیت لازمه عسلکم. نازنینم، تا فردای روزی که واکسن زدی تب داشتی که خداروشکر با خوردن قطره استامینوفن تبت قطع شد.روز اول  و دوم هم برای دردی که در پاهات داشتی زیاد غلت نمیزدی اما چون از یکجا دراز کشیدن هم خوشت نمیاد کم کم غلت زدی و دور خودت میچرخیدی . یکی یک دونه من انشاالله همیشه شاد و سلامت باشی. ...
30 تير 1392

عکس های اولین روز 6 ماهگی

من پرنسس الیسام و این عکس های اولین روز 6 ماهگیمه         مامان جووووووووون من میوه میخوام باشه عزیزم دختر خوبی باش تا برات میوه بیارم   وای چه میوه هایی ،  کدومشو بخورم؟   اول شلیل میخورم  حالا انبه میخورررررررررم   ...
29 تير 1392

ششمین ماهگرد

تولد تولد تولدت مبارک     ناز دردونه من  . همه هستی من  فرشته کوچولوی مامانی این 6 ماه بقدری در کنار تو  شیرین و زیبا گذشت که اصلا متوجه گذشت زمان نشدم . دختر گلم ماشاالله هر روز که میگذره نازتر و باهوشتر میشی و بیشتر خودتو تو دل همه با شرین کاری هات جا میکنی  عزیزم بخاطر همه آرامشی که از تو دارم خدارو شکر میگویم و وجود تو تنها هدیه گرانبهایی هست که خداوند من را لایق آن دانست و هدیه من به تو قلب  عاشقی است که فقط برای تو میتپد،عاشقانه دوستت دارم الیسای عزیزم   دوستت داریم دختر نازم:مامان و بابا     ...
29 تير 1392

اندر احوالات این روزهای پرنسس ما

الیسای نازم الان که دارم مینویسم 5 ماه و 24 روزه هستی و کنارم نشستیو با لثه گیرت مشغولی گل قشنگم جدیدا موقع شیر خوردن با موهات بازی میکنی و گاهی انگشت های پاتو میگیری و پاتو میاری نزدیک صورتت.و بعضی اوقاتم موقع شیر خوردن شست دستتو میخوری .         وقتی از شیر خوردنت سیر بشی اینطوری میشی ماشاالله خیلی شیطون شدی و همیشه موقع غذا خوردن ما لج  میکنی و نمیذاری خوب غذا بخوریم.  خوابتم کم شده و بعد از ظهر ها همیشه ساعت 4 بیدار میشی و با سر و صدا کردنت منو بیدار میکنی و منم از اتاق میارمت بیرون تا بابایی بخوابه و ما هم با هم بازی میکنیم.   علاقه خاصی به پتو ندار...
23 تير 1392

شیطونی های الیسا به روایت تصویر !

گلم چند وقته یاد گرفتی زبونتو در میاری   میخوام بخورمت وقتی اینطوری متعجب میشی عاشقتم گل خندون من قربونت برم انقدر مظلومانه نگام میکنی   چند شب پیش رفته بودیم پاساژطلا  برات النگو بخریم که توجهت به طلا واقعا برام جالب بود ،شیرجه میزدی تو ویترین طلا فروشی    فدای قد و بالات بشم پرنسسم این عکسا هم زمانی که میخواستیم بریم کیش ازت گرفتم( پدر جون شمارو گذاشته تو فرمون ماشین) الیسا جون بای بای     ...
18 تير 1392

کوتاه کردن موهای دخترم

عشق مامانی ،جمعه 7 تیر ماه رفتیم خونه مادر جون اینا  و چون خیلی موهات نامرتب بود  پدر جون موهاتو کوتاه کرد.اولش برات پیشبند بست تو هم میخندیدی اما وقتی ماشین موزر را روشن کرد و موهاتو کوتاه میکرد جیغ و گریت کل ساختمونو پر کرده بود، از یه طرف طاقت دیدن اشکاتو نداشتم از یه طرف دیگه هم  نمیشد موهاتو کوتاه نکرد چون نصفی از موهات کوتاه شده بود ،خلاصه به هر ترتیبی بود کل موهاتو پدری تونست کوتاه کنه و عروسک منو خوشگلترش کنه.بعد از اتمام کار هم گرفتمت تو بغلم و کلی نازت کردمو بوسیدمت تا آروم شدی و بعدش هم بردمت حموم.     ملوس مامان قبل از کوتاه کردن موهاش           الیسا جون...
17 تير 1392

کالسکه سواری

به من میگن الیسا لپ لپو گاهی مظلوم میشم  گاهی تو فکر میرم گاهی لج میکنم و گریه گاهی خندون میشم و تو دل برو     گاهی هم اگه شیر بهم نرسه کالسکمو میخورم گاهی اوقاتم بجای کالسکه شست دستمو میخورم گاهی آروم و مثل فرشته ها میشنم گاهی هم متعجب میشم از نگاه های دیگران در آخر هم در کالسکه میخوابم     ...
13 تير 1392

رفتن به آتلیه

الیسای مامان روز 3 تیر که مصادف بود با تولد امام زمان (عج) منو بابایی بالاخره بعد از چند روز گشتن برای یه آتلیه خوب کودک تونستیم آتلیه کارن رو برای عکس گرفتن از شما انتخاب کنیم .و ساعت 7 عصر با بابایی و شما رفتیم آتلیه اما متاسفانه زیاد شنگول نبودی و نتونستیم عکسای خوبی ازت بگیریم برای همین قرار شد دوباره فرداش بریم برای ادامه عکس ها،سری دوم که رفتیم آتلیه  مادر جونو  دایی علی و  هم همراه خودمون بردیم و این بار خانم عکاس تونست عکس های قشنگی ازت بگیره.انشاالله بعد از اینکه عکسات آماده میذارم تو وبلاگت   ...
12 تير 1392

13 بدر

گل قشنگم میخواهم درباره 13 بدر برات کمی توضیح بدم  همانطور که پیشینه ی جشن نوروز را از زمان جمشید می دانند درباره ی سیزده به در (سیزده بدر) هم روایت هست که : «... جمشید، شاه پیشدادی، روز سیزده نوروز (سیزده بدر)را در صحرای سبز و خرم خیمه و خرگاه بر پا می کند و بارعام می دهد و چندین سال متوالی این کار را انجام می دهد که در نتیجه این مراسم در ایران زمین به صورت سنت و آیین درمی آید و ایرانیان از آن پس سیزده بدر را بیرون از خانه در کنار چشمه سارها و دامن طبیعت برگزار می کنند ...» از آئین های دیگر سیزده بدر :بازی های گروهی، ترانه ها و رقص های دسته جمعی، خوراک پزی های عمومی، بادبادک پرانی، هماوردجویی جوانان، آ...
12 تير 1392

نوروز 92

یکی یدونه مامان  عید امسال در کنار تو و خانواده بابا جون خیلی زیباتر تحویل شد. موقع تحویل سال چه لحظه شیرین و به یاد ماندنی بود ، فرشته کوچولومو تو بغلم گرفته بودمو و همه در کنار هم دور سفره هفت سین که بابایی با عمه فاطی چیده بودن نشسته بودیم . موقعی هم که سال  تحویل شد بابا بزرگ و عزیز جون و بابا مهدی بهت عیدی دادن و همه به نوبت بغلت میکردنو و باهات عکس مینداختن .دیگه پرنسسم شده بود نقل مجلس ما ، فدات بشم که اصلا لج بازی نمیکردی و تو بغل همه آروم بودی و میخندیدی . روزهای اول عید هم برای عید دیدنی میرفتیم خونه فامیل های بابایی و همه برای اولین بار تورو میدیدن و دوست داشتن بغلت و کنن و باهات بازی کنند اما تو هرجا که میرفتم ...
12 تير 1392